من تجسم یک گناه ناگهانیام
من حاصل لحظاتی شهوانیام
من
من یک گدا
یک پست
یک کودک خیابانیام
◊ ◊ ◊
لبریز از نوشتن خواهم شد
با یک پیاله گناه
با نگاه
به مردی ژولیده
در هوای بارانی
سخت و زمخت
مانده در راه
با به دام افتادن گناهکاران بیگناه
و شاید
کوتاهتر از همه
بلندتر از همه
با یک فریاد طولانی
با یک آه
◊ ◊ ◊
دود خواهدشد
تمام لحظههای بودن
در آخرین پکهای پیپ پدربزرگ
پدربزرگ لب گور نشسته است.