همه چیز از جایی آغاز میشود که ما ساز و دهل برمیداریم و با شعار بازگشت به سنتها، حفظ ارزشها و احیای میراث از دست رفته و دست یافتن به هویت فراموش شده برای خود حق فکر کردن، تصمیم گرفتن و انتخاب به جای دیگران را قائل میشویم و آنگاه سرافرازانه بر خود میبالیم که فرهنگ و هنر و تمدن ایرانی مدیونِ ماییست که سنگ زنده داشتنش را به سینه میزنیم. و غافلیم که به تاریخ پیوستن این فرهنگ، که حق زندگی را از عدهای میستاند و به دیگرانی که ادعای غنا و بینیازیشان جایی برای تنفس دگراندیشان نگذاشته میسپارد به از روشنایی و فروغش میباشد؛ ما اغلب از یاد می بریم که فرهنگ خادم بشر است و نه بشر محکوم به اطاعت از آن.
سارا و دارا هم جلوهای میباشند از اندیشهی مداربستهی کسانی که دلشان تنها به عشق ایران و اسلام و گذشتهی بربادرفته میتپد. سارا و دارا سربرآوردند تا کودک ایرانی هویتِ هنوز دستنیافتهاش را در مواجهه با باربی از کف نبازد. باربیهای آمریکایی دستمایهی بازیهای کودکانه قرار گرفتند، کودک رشد کرد و چارچوبهای ذهنیاش با معیارهای موطن باربی شکل گرفت و حتی زیبایی را بر خلاف گذشتگانش به جای چشمان سیاه و زلف افشان در موهای بور و چشمان آبیِ باربی جستجو کرد. آری میدانم که همهی دغدغهی ما همین است و به غایت غصه میخوریم و حسرت، که چرا جوانان ما چشم بر این همه گنجینه و عزت و افتخار بستهاند و شامه تیز کرده به سمت هرآنچه میروند که اندکی بوی سنت و اسلامیت و ایرانیت از آن برنخیزد. اما همهی افسوس ما و همهی اطمینان ما از صحت این افسوس، ما را مجاز نمیدارد هر آنچه را خود درست و زیبا و منطقی و … میدانیم بر دیگران تحمیل کنیم. به جای اندیشهی درست و یا حتی درست اندیشیدن، تنها حق اندیشیدن را به کودکان واگذاریم و عقاید خود را در قالب سارا و دارا نریزیم و به ذهن آنان تزریق نکنیم.
حفظ و احیای فرهنگ نه وظیفهی ما که برعهدهی فرهنگ است که اگر به کار آمد میماند و اگر نه بر ما و زندگیمان آویزان میماند تا روزی سطری را در کتابی تاریخی به خود اختصاص دهد و شاید همهی اصرار ما برای به دوش کشیدن کالبد بیجانش تنها و تنها به محو شدنش در قعر دورتری از زمان بیانجامد.
در جامعهای که اختلافات قومی-قبیلهای بیداد میکند، ذرهبین برداشتن و به سراغ اختلافات رفتن تنها دامن زدن به جویست که کردش ترک و لرش فارس را به سخره میگیرد. کودکی که هنوز چشم بر واقعیات نگشوده سارایی را به دست میگیرد که نمایندهی تفکریست به زعم خود برتر از دیگران. ذهن خالی کودک پیش از آن که ملیتش را دریابد مأمنی میشود برای رشد اندیشهای که همواره زمزمه میکند به آداب و سنن قبیلهات پایبند بمان و فراموش مکن تو پاسدار گنجینهای هستی که در هیچ کجا یافت نمیشود. این است که کودک نه ایرانی که یا ترک است یا کرد یا فارس یا ….
نمود این آموزهی نادرست را حتی در رفتار بزرگسالان نیز به آسانی میتوان دریافت. کافیست گوشی اندکی شنوا داشتهباشیم تا بشنویم که اولین سوال پس از آشنایی همواره این خواهد بود که «شما اهل کجایید؟» و احتمالا گفتگو در صورتی ادامه خواهد یافت که پاسخ مشترکی به این سوال داده شود.
سارا و دارا که قرار بود احیاگر هویت ایرانی باشند با بر تن کردن لباس اقوام ایرانی، ایرانیت خود را از یاد میبرند و باز سخن از تفاوتها به میان میآورند و کودک را در دو و یا شاید سهگانگی دین یا میهن یا قبیله به حال خود رها میکنند.
البته کنار نهادن اختلافات به معنای نابودی فرهنگها و یا انحلال آنها در فرهنگ ملی نمیباشد، چرا که نمیخواهیم اشتباهات گذشته را تکرار و این بار به جای حفظ ارزش ها، تباهشان کنیم. و شاید بهترین راه حل که الزاما به نتیجهی دلخواه ما نخواهد انجامید، فراهم آوردن بستریست به دور از تعصب و اختلاف برای تعامل فرهنگها. این که به جای تفاوتها را به میان آوردن، شباهتها را بیابیم و بدین وسیله احساس نزدیکی بیشتری میان فرهنگها ایجاد کنیم و فضایی فراهم آوریم تا هر فرهنگ بی دغدغهی نابودی و تحریف و مسخره شدن به عرضهی خود بپردازد و بیاموزد به دیگران نیز چون خود احتـرام بگـذارد. در چنیـن عرصهایست که افـراد آزادانـه به انتـخاب خواهند پرداخت و چه بسا بهترینهای هر فرهنگ را برخواهند گزید.
و وظیفهی ما در این میان این خواهد بود که تنها زندگیِ خود را زندگی کنیم و شاید سارا و دارایی بسازیم که ایرانی باشند نه ترک و کرد و بلوچ و …. سارا و دارایی که از رقابت با باربی نمیهراسند و حق انتخاب میان خود و باربی را به کودک آگاه ایرانی وامیگذارند.
فاطمه دومانلو
fdoumanlou@yahoo.com