تندیس

 

آبشارِ دیده‌اش،
گود
بود.
چهره‌ی تکیده‌اش،
رنگ روز داشت.
روی نازکِ لبش،
رنگ آسمان
آسمانِ شب
یشمی کبود.

پلک‌های او،
موج اشک را،
تا کرانِ آن، آبشار گود
باز می‌فشرد.
موی لخت او
تار
تار
تار
تارِ تار
رویِ گونه‌ها
لای اشک‌ها،
خیس خورده بود.

رنگ آبیِ چشم‌های او،
زیر اشک‌ها،
داشت می شکست.

امتدادِ اشک، زیر چانه‌اش
با توقفی،
قطره
قطره
تا
دامنش گذشت.

رقص پنجه‌اش،
روی سیمِ تار
تار
می‌نواخت.
آن نگاهِ ناز
ناز نافذش
ردپاش تا،
عمق سینه‌اش
عمق پنجه‌ها
عمقِ سیم تار
تا ورای آن سیم‌های تار…
تار می‌نواخت.

باز هم ورق
تار
تاق
تق.
قطره
قطره
شک
امتدادِ شک
اشک
شک
اشک
هام
هیم
هوم

تاد
تید
تود

شار
شیر
شور

سال
سیل
سول.

حیف بود، حیف
چشم‌هایِ باز
پر شد از بدی،

از ریا و رنگ
از شرار جنگ
از غبار و دود

آه
آه
آه
تار می نواخت

دانگ
دینگ
دونگ
تاک
تیک
توک
کات
کیت
کوت

اسبش ایستاد،
اسب داشت؟
نه!
اصل چی؟
نداشت؟

(باد
می‌وزید
برف بود و باد
سرد بود و
شب)

سنگِ
سرد
شد

های
های
های

هوی
هوی
هوی.


دکتر علی محمدی
استاد دانشگاه بوعلی همدان