در قمقمه‌ام، آب نمک


عصمت اوزل


ترجمه
: تورقای شفق،امرالله یاقوت

 

ادبیات عثمانی در ابتدا بیشتر متأثر از ادبیات فارسی بوده است. اما پس از پایان عصر عثمانی جریان‌هایی نو در ادبیات ترکیه به وجود آمد. یکی از جریان‌هایِ پس از 1950 اصطلاحاً «نوینِ دوم» (ikinci yeni) نامیده‌ می‌شود که در آن شعرها بیشتر فردی و مطالب، مبهم و مجردند و شاعر هیچ‌گونه وزن و قافیه‌ای را باور ندارد. به دلیل اوضاع ترکیه و حاکمیت استبداد، بیشتر شعرای این جریان، ناامید از آینده و اندوهگین بودند و بنابراین، در میان آنان سمبولیسم هم رواج داشته است. شعرای «نوین دوم» در شعرهای خود به مسایل اجتماعی نمی‌پرداختند و بیشترشان تحت تأثیر فلسفه‌ی وجودی (اگزیستانسیالیسم) بودند. آن‌ها به ساختار جمله توجه نداشتند و گاهی ساختار جملات را هم تغییر می‌دادند که حاصل آن جمله‌هایی بی‌معنی می‌شد.

یکی از بزرگ‌ترین شاعران این جریان ”عصمت اوزل“ (Ismet Ozel متولد 1944م) است که در جوانی کمونیست بود و سپس مسلمان شد. وی از متفکران بزرگ ترکیه است و آن قدر تحت تأثیر هیدگر قرار گرفت که برای خواندن آثار وی زبان آلمانی را آموخت.

در شعر اوزل گاهی مسایل اجتماعی هم دیده می‌شود، اما فهم شعر او برای مردم عادی دشوار است. شاعر در شعرهای دوران جوانی‌اش بیشتر به اعضای بدن خود مانند دست، پا، صورت، انگشت‌ها و... می‌پردازد.

از آثار او می‌توان به دو مجموعه‌ی شعر ”اربعین“ و ”داستان یوسف“ و نیز ”سه مسأله“، ”حرف زدن در زمانه‌ی سختی“ و ”نامه‌های جمعه“ (9 جلد) اشاره کرد.

آن چه می خوانید شعری است از وی با عنوان ”در قمقمه ام آب نمک“:

 ادامه در صفحه ی بعد

ادامه از صفحه ی قبل

وست اندیس، کیزیل الما، ایتاکی، ماچین(1)

محکوم به پیمودن راهی دراز شدم.

در حوالی سفیدپوستان دیگر جایی ندارم،

در برابر سرزمین سرخ‌پوستان قصور ورزیدم،

بین زورگویان یک نفاق خطرناک و

در میانِ ملت‌ها، ناخوانده‌ام.

وحشت من

مرا از مزه‌ی میوه‌های سکرآور گسیخت.

برای خودم در جهان

فقط طعم تلخ ریشه را برگزیدم.

منزلگهی نزدیک، که در آن دمی بیاسایم

برایم وجود ندارد،

محکوم به پیمودن راهی دراز شدم.

 

دوری چیست؟

برایِ منِ دورافتاده از خود

جایی که باید رفت چه قدر دور خواهد بود؟

سرم برهنه است،

موهایم را از فرق باز کرده‌ام،

از هر کشوری که عبور کنم

خال‌کوبی‌های شقیقه‌هایم مرا لو خواهد داد.

مرا جسور و مغرور خواهند نامید

در حالی که ساکت و غمگین هستم.

 

نعره‌ی غرانی که از دزدان دریایی به چنگ آورده‌ام

به کارم نمی‌آید.

متنفر می‌شوم از آن لهجه‌ی ساده و جا افتاده‌ دهقانان.

در گردنم

جواهرهایی ازشرمِ محکوم‌کنندگانِ من،

بر دوشم سنگینی بی‌فایده‌ی علوم خفیه.

در آب قمقمه‌ام نمک ریختم،

آذوقه‌ای ندارم،

محکوم به پیمودن راهی دراز شدم.

 

یک زندگی

یک زندگی سفارشی را ترک می‌کنم.

آنان که دیده‌اند

در هر نگاهشان می‌گفتند:

شایسته‌ات بود.

آیینه‌ای جیبی که هنگام سربازی از بوفه خریده بودم

و مشته‌ای (2) که برخی شب‌ها وقتی بیرون می‌رفتم

با لبخندی دیوانه‌وار به دستم می‌بستم،

چنین اشیای لوکسی در این جا باقی خواهد ماند.

این سند را امضا کردم

که از این زندگی سفارشی که حاکمان مرا به آن واداشته‌اند

 هیچ بو، خاطره و رنگی را با خود نبرم.

در این جا دیگر کاری ندارم،

مرا کاشانه‌ای نیست،

محکوم به پیمودن راهی دراز شدم.

 

■ ■ ■

1. اسم‌های مختلف آرمان شهر West Indies, Kızıl Elma, İtaki, Maçin!

2. پنجه بوکس

 

واژه، نشریه ی  جامعه ی فرهنگی دانشجویی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، شماره ی 7 ـ مهر ۸۳