زمان در حال احتضارست

به هوش باش

تا وسوسه ی ماندن

فریبت ندهد

به یاد آر

که چه بی گناه

روحت مرد

و تو غریبانه

به کام فروبسته ی شب

چشم دوخته ای

دیده از افق بگیر

که خورشید

خاطره ای ست سوزان

در فصل کودکی.    

■ ■ ■

خدایم نفرینم می کند

و من او را از آن بیش می آزارم

که در سرش

هوای بخشایشی بماند

نومیدوار

به صلیبش می کشم

و او هنوز تقلای ماندن می کند

و مسیح

شرمسار

می گرید.

■ ■ ■

سمیرا الیاسی

قیل و قال، نشریه ی گروه فلسفه دانشگاه تهران، شماره ۵، دوشنبه ۳۰ آذر ۸۳