حقیقت در پس هفت پرده نهان است و هر آن چه میبینیم نیز همهی واقعیت نیست.
مگس
صدای زنگ ساعت افکار درهم و برهممو پراکنده کرد. آخه کی این ساعتو واسه این موقع گذاشته تا زنگ بزنه. جز خودم که هیچکی تو این خونه راه نداره. اصلا یادم نمیاد من همچی کاری کرده باشم. ساعت روی 5 متوقفه. بیرون هوا آفتابیه. تیکه ابرایی که جلوی خورشیدن سایهی ملایمی ایجاد کردن. کتابی تو دستمه که اصلا نفهمیدم چطوری تا این جاشو خوندم. میخوام خوندنمو از سر بگیرم ولی فکرم اصلا متمرکز نمیشه. تازه داشتم به یه نتیجهگیری دست و پا شکسته میرسیدم. قفسهی کتابا کنارمه. کتابو روی کتابای دیگه که تلمبار شدن میذارم. هوا خیلی گرمه. چراغ مطالعه رو خاموش میکنم. توی اتاق روشنه. نمیتونم از جام بلند شم. خیلی گرسنَم. چند روزه هیچی گیرم نیومده تا صدای شکممو کم کنم. اصلا هیچ چیز دُرُس حسابی پیدا نکردم تا صداها رو نشنوم. صدای چراغها، بوقها، زنگ ساعتها، جیغ، … این جیغه دیگه کلافهام کرده. خیلی آشناست ولی نمیدونم مال کیه. چسبیدم به این صندلی و از روش تکون نمیخورم. به هر زحمتی هست پا میشم و میرم کنار پنجره - چقدر گرد و خاک! - اون بیرون ماشینها، درختها، جوی آب، آسفالت و شهر همه چی مثل همیشهاس، شاید واسه همین خودمو حبس کردم. زززـــــــ زززـــــــ این صداها واقعیته یا اونم تو ذهنمه؟ زززـــــــ آهان صدای این مگسه که خودشو دائم به این شیشه میکوبه. آخه مگه نمیبینی این جا یه شیشهاس؟ هی میخوای بری اون بیرون که چی بشه؟ زززـــــــ . نگا کن چه تلاشی داره میکنه. چه بال و پری به هم میزنه زززـــــــ تو صداش میشه درموندگی رو دید. حتما پیش خودش فکر میکنه این جا دیگه کجاس؟! چرا من به اونور نمیرسم؟ چشام شاید مشکلی دارن. نکنه زور بالام کم شده. علامت سوال بالای سر این مگسه خیلی گندهاس. گنده - گنده هو…م - آروم کنار این پنجره میشینم. بدنم خیلی درد میکنه. فکر میکنم دیگه معتاد شدم. وای! نکنه تو این پاکت هیچی نباشه. میپرم و پاکت سیگارو برمیدارم. هنوز دو نخ توش مونده. زززـــــــ بابا بیخیال همین جا کنار هم هستیم دیگه. چته؟ بهت بد میگذره؟ زززـــــــ اَه، داری اعصابمو خرد میکنی. سیگارو آتیش میزنم. چِشَم به یه کتاب میافته. آهان! تو این کتابه یه چیزی در موردش خونده بودم که الان یادم رفته. پو…ف. کتابو ور میدارم. چقدر خاکیه! ورق میزنم تا اون جایی رو که علامت زدم پیدا کنم. یادمه خیلی کمکم کرد. اَه، پس کجاس این لعنتی؟ زززـــــــ جیزـــــــ صدای سوختن این توتونها چقدر شبیه صدای مگسس. آهان، پیداش کردم «ـــــــ» اما، پس ـــــــ . وای! پس اون موقع چرا اون قدر حال کردم؟ زززـــــــ . شاید یه جای دیگهی کتاب بوده زززـــــــ ورق میزنم تا زززـــــــ پیداش کنم. آها زززـــــــ «ـــــــ» زززـــــــ زززـــــــ . هوف. نمیدونم. دیگه نمیدونم زززـــــــ . این سیگارم دیگه جواب نمیده زززـــــــ بابا الان میام آزادت میکنم. میرم و لت پنجره رو باز میکنم. بیا برو بیرون - خب؟ زززـــــــ دیگه بدتر. حالا بین دوتا شیشه گیر کرده و دیگه زززـــــــ . تو آدم نمیشی؛ آدم! چی؟ نمیشی! همون بهتر که همون جا بمونی تا از گرسنگی زززـــــــ. دِ لامصب بیا برو بیرون دیگه. نمیخوای؟ باشه اینم از این. تق. خوب شد؟ همینو میخواستی؟ زززـــــــ .
اصلا ببین میخوای مثل من سیگار بکشی؟ ها؟ آره، فکر خوبیه. دهنمو پر دود میکنم و میفرستم تو یه لیوان که از بس نشستمش شده رنگ چای. دستمو میذارم سر لیوان تا دوداش نپره. حالا بیاـــــــ آها!!! برو این تو.
مگسه هاج و واج تو لیوان گیرکرده بود زززـــــــ حالا میخواست از توی این لیوان بزنه بیرون زززـــــــ حسابی گیج شده بود زززـــــــ کمکم از تب و تاب افتاد زیزـــــــ کم رمق شده بود، دیگه حس و حالشو نداشت خودشو به لیوان بکوبه زیزـــــــ آروم آروم رفت نشست اون گوشهی لیوان و آروم گرفت.
حامد کلاته سیفری