سروش دباغ:


فلسفه شفاهی اصلا فلسفه نیست



بخش اول


اگر منظور از نظریه‌‏پرداز کسی است که ایده‌‏های نو داشته باشد و طرح‌‏هایی را درافکند که دیگران کمتر درافکنده باشند، تصور نمی‌‏کنم هدف از آموزش فلسفه در مغرب زمین خصوصاَ در سنت آنگلوساکسون این باشد.

سروش دباغ، دانشجوی مقطع phd فلسفه اخلاق درگفت‌‏وگو با ایلنا با اشاره به این که دو نوع سنت فلسفی مهم در فلسفه معاصر مغرب زمین داریم، افزود: از اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم و خصوصاً با کارهای کسانی مثل راسل و ویتگنشاین متقدم سنت فلسفه تحلیلی پا گرفته‌‏است.

دباغ تصریح کرد: فلسفه تحلیلی به فلسفه آنگلوساکسون هم مشهور است و معمولاً آن چه که از آن مراد می‌‏شود بیشتر در انگلستان، آمریکا و احیانا دراسترالیا و کانادا وجود دارد. این سنت چند خصوصیت ویژه دارد که یکی از آن ها دغدغه ی ایضاح و دیگری عرضه کردن ادله است. یعنی به دغدغه های معرفت شناسی در فلسفه تحلیلی بها داده می‌‏شود. فلسفه کانتیننتال که ”فلسفه اروپای متصل“ هم به آن می‌‏گویند، بیشتر فلاسفه ی فرانسوی و آلمانی زبان را در بر می‌‏گیرد. هدف چه در فلسفه کانتیننتال و چه در فلسفه تحلیلی، تربیت متفکر به معنای کسی است که بخواهد ایده‌‏هایی را بپروارند،که آن هم با خواندن چند سال فلسفه به دست نمی‌‏آید، بلکه هدف تربیت دانشجویی است که به نحوی با بحث آشنا ‏شود و در شناختن بیشتر فیلسوفان مشارکت کند.

وی تصریح کرد: هدف از آموزش فلسفه در انگلستان تربیت دانشجویی است که با مباحث فلسفی به نحو عمیقی آشنا شود و یاد بگیرد علاوه بر این که می‌‏خواند خودش نیز بنویسد؛ که این نکته مهمی است.

دباغ افزود: در انگلستان هفته‌‏ای یک جلسه، دانشجویان سمینار برگزار می‌‏کنند و مباحث مطروحه در طول هفته را به بحث می‌‏گذارند. همه دانشجویان ـ حتی دانشجویان سال اول ـ ملزمند که در این برنامه شرکت کنند و آرای خود را ـ ولو ناپخته باشد ـ ارایه کنند. مهم تر آن که دانشجویان مقاله می‌‏نویسند و این امر به آن ها مدد می‌‏رساند که یافته‌‏های خود را سامان ذهنی دهند.

وی با اشاره به این که بخشی از امتحانات به‌‏صورت openbook برگزار می‌‏شود، گفت: درانگلستان آن مقداری که ما به حافظه بها می‌‏دهیم، بها نمی‌‏دهند و شخص پس از مشارکت در سخنرانی‌‏ها، سمینارها و نوشتن، وَرز پیدا می‌‏کند. آن چه مهم است تکیه بر قدرت تحلیل است و این که شخص بتواند مفاهیمی را که به او عرضه می‌‏شود با استفاده از قدرت آنالیز خود عرضه کند.

دباغ در پاسخ به این سؤال که آیا تعامل میان استاد و دانشجوی فلسفه به درونی شدن مفاهیم منجر می‌‏شود، اظهار داشت: در سنت فلسفه تحلیلی در انگلستان تأکید روی سمینار وجود دارد و نحوه ی تدریس نیز به گونه‌‏ای است که دانشجویان به صورت حلقه ده ـ دوازده نفری با استاد می‌‏نشینند، سپس استاد سؤال‌‏هایی را در ابتدای کلاس مطرح و حدود بحث را مشخص می‌‏کند. دانشجویان وارد بحث می‌‏شوند و با هدایت استاد بحث شکل می‌‏گیرد، همین مسأله باعث می‌‏شود دانشجو خود را با موضوع عجین کند.

وی تأکید کرد: نوشتن، نکته بسیار مهمی است و شاید سخت‌‏ترین کار در علوم انسانی باشد؛ در انگلستان دانشجویان را به نوشتن عادت می‌‏دهند و آن ها باید بتوانند درباره ی هر چیزی که می‌‏خوانند مطلبی بنویسند، این به فرد کمک می‌‏کند که با مطالب به طور عمیق درگیر شود و بتواند از آن ها سخن به میان آورد.

دباغ خاطرنشان کرد: در انگلستان دانشجو به میزان مطالعات و مقالاتی که خوانده، سنجیده نمی‌‏شود بلکه مهم این است که بتواند ایده‌‏های خود را مدون کند و صرفاً به بحث نظری اکتفا نکند. شخص وقتی شروع به نوشتن ایده‌‏های خود و انسجام بخشیدن به آن ها کرد مطلب برای خودش درونی می‌‏شود و پیشرفت می‌‏کند که این سنت حسنه‌‏ای است.

وی با اشاره به این که در غرب به فرد ”عادت مکتوب کردن“ آموخته می‌‏شود، افزود: یکی از اساتید فلسفه غرب می‌‏گوید ”فلسفه شفاهی اصلاً فلسفه نیست“ یعنی تا وقتی فرد منویات درونی خود را مدون و عرضه نکند، او هنوز نمی‌‏تواند سخن از این بگوید که به اصطلاح فلسفه‌‏ورزیده‌‏است.

دباغ در پاسخ به این سؤال که آیا مواد درسی فلسفه با هم ارتباط دارند و می‌‏توانند دید کلی به دانشجو بدهند گفت: در دانشگاه‌‏های ایران آن چه با عنوان فلسفه اسلامی در باب ملاصدرا و بوعلی تدریس می‌‏شود کافی است. اما در باب فلسفه مغرب زمین، سنت تحلیلی غرب به خوبی در ایران شناسانده نشده‌‏ است و کسانی که در این زمینه در کشور ما تبحر دارند از تعداد انگشتان دو دست هم کمترند.

وی افزود : با نگاهی به تاریخ فلسفه تحلیلی در ایران از مرحوم بزرگمهر تاکنون درمی‌‏یابیم کسانی که در زمینه ی فلسفه تحلیلی کار می‌‏کنند، اندک هستند. اما درباره فلسفه کانتیننتال بیشتر کار شده ‌‏است و متون فلسفی مربوطه اندک اندک در حال ترجمه شدن هستند. جالب این جاست که در همایش ملاصدرا تعدادی از اساتید آلمانی گفتند که احساس می‌‏کنیم شما ملاصدرا را هم خوب نمی‌‏شناسید! کنایه از این که ما در نهایت به شرح آثار فلاسفه گذشته خود بسنده کرده‌‏ایم.

دباغ گفت: ما پس از ملاصدرا در تاریخ فلسفه اسلامی ایرانی خود، فیلسوف برجسته‌‏ای نداشته‌‏ایم و هر کسی فخرش این بوده که شاگرد ملاصدرا بوده و آرای او را فهمیده‌‏است. در صورتی‌‏که می‌‏دانید تقریباً ملاصدرا هم زمان با ظهور دکارت در مغرب زمین است و ما می‌‏بینیم پس از دکارت چه در قرن 18 و چه در قرن 19 و 20 فیلسوفان مهمی در غرب ظهور کرده‌‏اند و البته صرفاً شرح بر آثار دکارت نکرده‌‏اند!

وی گفت: متاسفانه بعد از صفویه و پس از ظهور ملاصدرا در قرن 11، تمام کسانی که پس از او به فلسفه پرداختند به یک معنا در ذیل او سخن گفته‌‏اند.گرچه شاید برای کسی که در دستگاه فلسفی ملاصدرا فلسفه بورزد، درگذشتن از آن دشوار باشد.

وی افزود: ما بعد از دکارت، کانت، هیوم، استوارت میل، ویتگنشتاین، راسل و هایدگر و... را داریم که فیلسوفان مهمی محسوب می‌‏شوند و هر کدام از ایشان از منظری که تا به حال گذشتگان به آن نپرداخته بودند ـ در حین اینکه پای شان را روی شانه آن ها گذاشته بودند ـ نگریسته‌‏اند.

 

دباغ خاطرنشان کرد: کانت می‌‏گوید ”هیوم مرا از خواب جزمی بیدار کرد“ این حرف تأثیر کانت از هیوم را مشخص  می‌‏کند، ولی کانت صرفاً به او بسنده نکرده‌‏است و در ضمن اینکه گوشه چشمی به سنت دکارتی و هیومی داشته، خود نیز طرحی نو در افکنده‌‏است.

دباغ افزود: ما فلسفه به این معنا که یک سنت باشد، هویت جمعی و جاری داشته باشد، از شرح بگذرد و بر آن چه گذشته است بیفزاید، نداریم. در حالی‌‏که در غرب، فیلسوفان با سنت فلسفی خود در حیطه‌‏های مختلف فلسفی خوب آشنا هستند، ولی از آن عبور هم می‌‏کنند، یعنی به بحث‌‏های قبلی می‌‏افزایند. ما در ایران شارح فلسفی داریم، اما فیلسوف به معنایی که در غرب از آن اراده می‌‏شود یعنی کسی که کارش نوشتن متن‌‏های اصلی باشد، نداریم.

وی در پاسخ به این سؤال که جریان ترجمه‌‏ای که در ایران وجود دارد چه تأثیری روی آموزش فلسفه گذاشته گفت: نفس اقدام به ترجمه امر مبارکی است، اما متأسفانه قصه ی ترجمه در ایران، قصه شمشیر دو لبه است.

دباغ تصریح کرد: در پاره‌‏ای از ترجمه‌‏هایی که در ایران صورت می‌‏گیرد، فرد به زبان مبدأ و زبان مقصد و یا هر دوی آن ها تسلط ندارد. این مهم است که برای ترجمه کتاب‌‏های مهم فلسفی، مترجم باید مدتی با آرای آن نویسنده زیسته باشد و با فضای فکری نویسنده عجین شده‌‏باشد که چنین نیست.

وی افزود: عده‌‏ای برای تقویت زبان شان مبادرت به ترجمه کتاب می‌‏کنند! در صورتی‌‏که در ترجمه کتاب فلسفی فرد پس از تأملات فراوان و خو کردن با آرای یک نویسنده یا یک کتاب خاص و تسلط کافی به زبان مبدأ و مقصد باید مبادرت به ترجمه کند. از این حیث ما در بازار کتاب به کتاب‌‏هایی برمی‌‏خوریم که اصلا قابل قبول نیستند. البته کارهای خوب هم داریم، ولی اگر کارهای بد خوانده شوند ممکن است رهزنی کنند و از این رو معتقدم کار ترجمه کتب فلسفی شمشیر دو لبه است.

دباغ تأکید کرد: اگر نظارت بهتری روی کار ترجمه صورت گیرد، یعنی کسانی که اقدام به ترجمه می‌‏کنند آشنایی کافی به زبان مبدأ، مقصد و موضوع ترجمه داشته باشند و با آن مأنوس باشند و هم چنین در برهه‌‏ای از زندگی آکادمیک یا علمی و فرهنگی خود با آن آموزه‌‏ها زیسته باشند،مسلماً کارهای قابل استفاده‌‏ای عرضه می‌‏شود.

وی گفت: مسأله‌‏ای که در کشور ما در میان بخشی از نخبگان در باب حدود و ثغور استفاده‌‏ای‌‏که از فلسفه در مغرب زمین می‌‏شود، پدید آمده‌‏است این ست که در میان دانشجویان ما و حتا کسانی‌‏که اشتغال به علوم انسانی ندارند و به علوم طبیعی و مهندسی مشغولند و نیز افرادی که از بیرون نگاه می‌‏کنند فلسفه مترادف شده‌‏است با به کار کردن لغات پرطمطراق، مهجور، نامأنوس و اصطلاحات ثقیلی که فقط به کار یک عده ی خاص می‌‏آید و به درد زینت مجالس می‌‏خورد.

دباغ افزود: این گرایش در میان عده ی زیادی وجود دارد که فلسفه به درد دنیا نمی‌‏خورد و به کار سامان بخشیدن کارهای یومیه نمی‏آید. خصوصاً اصطلاحات فلسفه اسلامی، اصطلاحاتی است که همگان با آن آشنایی ندارند و در گفت و گوهای میان مردم سخنان مبهم همان سخنان فلسفی است. این تلقی از فلسفه با تلقی‌‏ای که از فلسفه در انگلستان وجود دارد تفاوت آشکاری دارد.

وی اظهار داشت: در غرب استفاده‌‏های کاربردی از فلسفه زیاد است و ما رشته‌‏ای در دانشگاه آکسفورد داریم به نام Philosophy،Politic ـ Economic. دانشجویانی که در این رشته تربیت می‌‏شوند هم فلسفه می‌‏خوانند، هم اقتصاد و هم سیاست و درنهایت فارغ التحصیلان این رشته در موقعیت‌‏های شغلی اقتصادی ـ سیاسی قرار می‌‏گیرند.

دباغ افزود: پاره‌‏ای از فارغ التحصیلان فلسفه در انگلستان در وزارت امور خارجه مشغول به کار می‌‏شوند و در مشاغل سیاسی به کار گرفته می‌‏شوند و از قدرت تحلیل آن ها استفاده می‌‏شود. عده‌‏ای از آن ها سمت‌‏های آکادمیک را احراز می‌‏کنند و در دانشگاه‌‏ها مشغول به کار می‌‏شوند.

وی تصریح کرد: سال گذشته رشته مذکور 500 متقاضی داشت. این رشته استفاده کاربردی از فلسفه را نشان می‌‏دهد، کسی که می‌‏خواهد اقتصاد و سیاست بداند باید فلسفه هم بداند؛ البته در انگلستان به طور خاص مرادشان از فلسفه بیشتر فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق است. به تعبیری به نحوی از انحاء فلسفه با زندگی عادی مردم درگیر است. البته مباحث انتزاعی، منطقی و بحث‌‏های رادیکال، معرفت شناختی و وجود شناختی هم وجود دارد.

دباغ خاطرنشان کرد: فارغ‌‏التحصیلان این رشته‌‏ها می‌‏توانند در پاره‌‏ای از شغل‌‏های سیاسی و اقتصادی کار کنند، فلسفه به این معنا کاربردی می‌‏شود و اصلاً این گونه نیست که یک ارتباط بسیار انتزاعی و غیر انضمامی با زندگی مردم داشته باشد. فلسفه در غرب مورد استفاده دارد، خصوصاً فلسفه سیاسی و فلسفه عمومی که با زندگی یومیه ی مردم در تماس هستند؛ یعنی در نهادهای آموزشی، اقتصادی و سیاسی از کسانی استفاده می‌‏شود که قدرت تحلیل دارند و در این حیطه‌‏ها می‌‏توانند در حل مشکلات کمک کنند.

دباغ خاطرنشان کرد: با نگاهی به کاربرد فلسفه در زندگی روزمره باید دراین تصور فلسفه به هیچ کاری نمی‌‏آید تجدید نظر کنیم. این تصور، تصور باطلی است که ما فکر کنیم تمام این بحث‌‏ها در میان عرف اهل فن باقی می‌‏ماند و به بیرون از خود سرایت نمی‌‏کند.

وی افزود: در غرب با استادانی مواجه می‌‏شویم که اگر از آن ها سؤال کنیم فلان کتاب فلسفه را خوانده‌‏اید به راحتی می‌‏گویند ”نخواند‌‏ه‌‏ایم“؛ این رعایت اخلاق آکادمیک است.

دباغ گفت: خواندن البته رکن مهمی است، اما فضای فرهنگی در ایران نمره بیشتری را به حافظه می‌‏دهد تا به قدرت تحلیل! درصورتی که در غرب تحلیل داده‌‏ها از اهمیت افزونتری برخوردار است.

قیل و قال، نشریه ی گروه فلسفه دانشگاه تهران، شماره ۳، دوشنبه ۹ آذر ۸۳