قْـ قُـ . . .


تُـ……قْـ قُـ ربانی شده‌ای
عقربه‌های ساعتِ تُـ….. قْـ..... قُـ ربانی گیر و دار چرخ‌دنده‌هایند و
تُـ……قْـ قُـ ربانی
خواهش جاودانگی اجدادت.
روده‌هایت را زیر دندان‌هایت می‌جوی
تُـ……قْـ قُـ ربانی شده‌ای
تُـ……قْـ قُـ ربانی
تُـ……قْـ
اُ…..ق‎ْ
… ..اُق می‌زنی.

بابک ذاکری

برگ

برگ بر اندام درخت
موهبتی نیست
مصیبتی است
داغی است از روزگاران دور
که مدام
تازه می‌شود.

هر برگی
نقشی است هزارگونه رنگ و
نقابِ سبز در برکشیده
که نیرنگ-بازانه
فریب‌ات می‌دهد.

حقیقتِ برگ‌ها را
در پاییز جست – و – جو کن!


آرش مسرور

سه شعر کوتاه از مجتبی مرادی

من تجسم یک گناه ناگهانی‌ام
من حاصل لحظاتی شهوانی‌ام
من
من یک گدا
یک پست
یک کودک خیابانی‌ام


◊ ◊ ◊





لبریز از نوشتن خواهم شد
با یک پیاله گناه
با نگاه
به مردی ژولیده
در هوای بارانی
سخت و زمخت
مانده در راه
با به دام افتادن گناهکاران بی‌گناه
و شاید
کوتاه‌تر از همه
بلندتر از همه
با یک فریاد طولانی
با یک آه


◊ ◊ ◊





دود خواهدشد
تمام لحظه‌های بودن
در آخرین پک‌های پیپ پدربزرگ
پدربزرگ لب گور نشسته است.