سارا و دارا


همه چیز از جایی آغاز می‌شود که ما ساز و دهل برمی‌داریم و با شعار بازگشت به سنت‌ها، حفظ ارزش‌ها و احیای میراث از دست رفته و دست یافتن به هویت فراموش شده برای خود حق فکر کردن، تصمیم گرفتن و انتخاب به جای دیگران را قائل می‌شویم و آن‌گاه سرافرازانه بر خود می‌بالیم که فرهنگ و هنر و تمدن ایرانی مدیونِ مایی‌ست که سنگ زنده داشتنش را به سینه می‌زنیم. و غافلیم که به تاریخ پیوستن این فرهنگ، که حق زندگی را از عده‌ای می‌ستاند و به دیگرانی که ادعای غنا و بی‌نیازیشان جایی برای تنفس دگراندیشان نگذاشته می‌سپارد به از روشنایی و فروغش می‌باشد؛ ما اغلب از یاد می بریم که فرهنگ خادم بشر است و نه بشر محکوم به اطاعت از آن.
سارا و دارا هم جلوه‌ای می‌باشند از اندیشه‌ی مداربسته‌ی کسانی که دلشان تنها به عشق ایران و اسلام و گذشته‌ی بربادرفته می‌تپد. سارا و دارا سربرآوردند تا کودک ایرانی هویتِ هنوز دست‌نیافته‌اش را در مواجهه با باربی از کف نبازد. باربی‌های آمریکایی دست‌مایه‌ی بازی‌های کودکانه قرار گرفتند، کودک رشد کرد و چارچوب‌های ذهنی‌اش با معیار‌های موطن باربی شکل گرفت و حتی زیبایی را بر خلاف گذشتگانش به جای چشمان سیاه و زلف افشان در موهای بور و چشمان آبیِ باربی جستجو کرد. آری می‌دانم که همه‌ی دغدغه‌ی ما همین است و به غایت غصه می‌خوریم و حسرت، که چرا جوانان ما چشم بر این همه گنجینه و عزت و افتخار بسته‌اند و شامه تیز کرده به سمت هرآن‌چه می‌روند که اندکی بوی سنت و اسلامیت و ایرانیت از آن برنخیزد. اما همه‌ی افسوس ما و همه‌ی اطمینان ما از صحت این افسوس، ما را مجاز نمی‌دارد هر آن‌چه را خود درست و زیبا و منطقی و … می‌دانیم بر دیگران تحمیل کنیم. به جای اندیشه‌ی درست و یا حتی درست اندیشیدن، تنها حق اندیشیدن را به کودکان واگذاریم و عقاید خود را در قالب سارا و دارا نریزیم و به ذهن آنان تزریق نکنیم.
حفظ و احیای فرهنگ نه وظیفه‌ی ما که برعهده‌ی فرهنگ است که اگر به کار آمد می‌ماند و اگر نه بر ما و زندگی‌مان آویزان می‌ماند تا روزی سطری را در کتابی تاریخی به خود اختصاص دهد و شاید همه‌ی اصرار ما برای به دوش کشیدن کالبد بی‌جانش تنها و تنها به محو شدنش در قعر دورتری از زمان بیانجامد.
در جامعه‌ای که اختلافات قومی-قبیله‌ای بیداد می‌کند، ذره‌‌بین برداشتن و به سراغ اختلافات رفتن تنها دامن زدن به جوی‌ست که کردش ترک و لرش فارس را به سخره می‌گیرد. کودکی که هنوز چشم بر واقعیات نگشوده سارایی را به دست می‌گیرد که نماینده‌ی تفکری‌ست به زعم خود برتر از دیگران. ذهن خالی کودک پیش از آن که ملیتش را دریابد مأمنی می‌شود برای رشد اندیشه‌ای که همواره زمزمه می‌کند به آداب و سنن قبیله‌ات پایبند بمان و فراموش مکن تو پاسدار گنجینه‌ای هستی که در هیچ کجا یافت نمی‌شود. این است که کودک نه ایرانی که یا ترک است یا کرد یا فارس یا ….
نمود این آموزه‌ی نادرست را حتی در رفتار بزرگسالان نیز به آسانی می‌توان دریافت. کافی‌ست گوشی اندکی شنوا داشته‌باشیم تا بشنویم که اولین سوال پس از آشنایی همواره این خواهد بود که «شما اهل کجایید؟» و احتمالا گفتگو در صورتی ادامه خواهد یافت که پاسخ مشترکی به این سوال داده شود.
سارا و دارا که قرار بود احیاگر هویت ایرانی باشند با بر تن کردن لباس اقوام ایرانی، ایرانیت خود را از یاد می‌برند و باز سخن از تفاوت‌ها به میان می‌آورند و کودک را در دو و یا شاید سه‌گانگی دین یا میهن یا قبیله به حال خود رها می‌کنند.

البته کنار نهادن اختلافات به معنای نابودی فرهنگ‌ها و یا انحلال آنها در فرهنگ ملی نمی‌باشد، چرا که نمی‌خواهیم اشتباهات گذشته را تکرار و این بار به جای حفظ ارزش ها، تباهشان کنیم. و شاید بهترین راه حل که الزاما به نتیجه‌ی دلخواه ما نخواهد انجامید، فراهم آوردن بستری‌ست به دور از تعصب و اختلاف برای تعامل فرهنگ‌ها. این که به جای تفاوت‌ها را به میان آوردن، شباهت‌ها را بیابیم و بدین وسیله احساس نزدیکی بیشتری میان فرهنگ‌ها ایجاد کنیم و فضایی فراهم آوریم تا هر فرهنگ بی دغدغه‌ی نابودی و تحریف و مسخره شدن به عرضه‌ی خود بپردازد و بیاموزد به دیگران نیز چون خود احتـرام بگـذارد. در چنیـن عرصه‌ای‌ست که افـراد آزادانـه به انتـخاب خواهند پرداخت و چه بسا بهترین‌های هر فرهنگ را برخواهند گزید.
و وظیفه‌ی ما در این میان این خواهد بود که تنها زندگیِ خود را زندگی کنیم و شاید سارا و دارایی بسازیم که ایرانی باشند نه ترک و کرد و بلوچ و …. سارا و دارایی که از رقابت با باربی نمی‌هراسند و حق انتخاب میان خود و باربی را به کودک آگاه ایرانی وامی‌گذارند.


فاطمه دومانلو
fdoumanlou@yahoo.com


پاد 

شماره ی یک ـ اردیبهشت ۱۳۸۲



سین ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

                                      خانه سیاه است…

محمد نجفی



دنیا زشتی کم ندارد ؛
زشتیهای دنیا بیشتر بود اگر آدمی بر آنها دیده بسته بود ؛
اما آدمی چاره ساز است .
                                  خانه سیاه است - فروغ فرخزاد


۱. حاصل سخنرانی استاد دانشگاهی، حکم اعدامی است که آرام آرام بهانه ای میشود برای اعتراضاتی که خواسته یا ناخواسته، به انبوهی از خواسته ها و انتقادات تند و تیز دانشجویی ختم میشود. تجمعاتی شکل میگیرد، حرف هایی گفته میشود، به شعار میرسد و گاه و بیگاه به ناسزا و در گوشه هایی نه چندان پنهان به زد و خوردها و خشونت هایی آشکار.
عاقبت آبها از آسیاب میافتد و هرکس پی کار خویش میرود. گروهی هم در این میان تنها میمانند و میبایست پاسخگوی تمامی آن قضایا باشند.
اما پرسش اصلی این است که چرا فقط هراز گاهی آن هم اگر بادی بوزد، حاضریم به کوچه ها و خیابان ها بریزیم و بذل جان و مال هم بکنیم، اما پس از آن همه چیز را به زباله دان تاریخ
می سپاریم؟ این چه رسمی است که گاهی در چاه نیستی شیرجه می زنیم و کمتر تاب و توان حرکتی مستمر و پیگیر را داریم؟

۲. نهم اسفند ماه سال پیش قرار بود یکی از همان روزهای “ افتخار ملی” معروف باشد. نمیدانم شد یا نشد؛ اما بی گمان آنگونه که از آمارها میتوان فهمید، تعداد رأی دهندگان افت بسیاری داشته است؛ به ویژه در شهرهای بزرگ ایران.
و هنوز این پرسش جای اندیشیدن بسیار دارد که این سکوت را باید به مرگ تعبیر کنیم یا آن را نشانه ی حیات ایرانیان به حساب آوریم؟

۳.سال 82 آغاز میشود. باز هم نوروز و محرم، کم و بیش، به هم آغشته اند. اما کمتر کسی حساسیت سال پیش را در این مورد به خرج میدهد. جنگ عراق همه چیز را در سایه خود، خاکستری می نمایاند. برج های دوقلوی تجارت جهانی فرو ریخته اند. افغانستان از طالبان پاکسازی شده (؟) و طالبانِ افغانستان به خواست خود رسیده اند. کمتر کسی شک میکند که عراق هم چنان تندیس های صدام حسین را پابرجا به نظاره بنشیند. عراق هم عاقبت به دست طالبانش افتاده است و باز هم آدمیان بسیاری کشته شده اند.
باز هم پرسشی دیگر: این داستان تا کجا ادامه خواهد داشت؟ و گزینه ی بعدی حملات نظامی آمریکا -اگر حمله نظامی دیگری در کار باشد- کدام است؟



دال ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بودن یا نبودن…


محمد مهدی خسروانی
mehdikhosravani@yahoo.com



گویا روال معمول در “شبه دانشکده”ی ما این است که “شبه دانشجو”های آن با امید و شوق –که لازمه ی متحمل شدن زحمت شرکت در کنکور است- وارد دانشگاه میشوند؛ و پس از چند سالی که به ضرب و زور حضور و غیاب، رنج رفت و آمد به این مجلس ختم چهار طبقه را بر خود هموار کردند و آخرین ته مانده ی ذوق و علاقه خود به تحصیل را نیز در نبرد فرسایشی با
برنامه های دانشکده از دست دادند و پس از آنکه احساس بیهودگی همه ی وجودشان را فرا گرفت، تنها راه پیش روی خود را این می بینند که با دلخوش کردن به “سال بالایی” بودن خودشان برای گرفتن مدرک لیسانس و فرار از دانشکده لحظه شماری کنند و یا اینکه اگر رمقی برایشان باقی مانده باشد عقده ها و سرخوردگی های خود را به صورت “ویژه نامه ی جدیدالورودی ها” به سر تازه واردهای بینوا آوار کنند. شاید بدین وسیله و با ایفای نقش
پدربزرگ ها و مادربزرگ های فضولی که مایلند در مورد همه چیز – از وضع آرایش و سر و لباس گرفته تا کلیه حرکات و سکنات- به پیشگویی و ارائه رهنمود بپردازند، بتوانند قدری از احساس رنج فوقالذکر رهایی یابند و برای صفحات دفتر خاطرات سپیدمانده شان مطلبی فراهم کنند.
به طور قطع تصویر دلسردکننده ای که ظاهرا هدیه ی هر ساله ی دانشجویان دانشکده به ورودی های جدید است تصویری بی بهره از واقعیت نیست و وضعیت همه ی بخش های دانشکده، از کتابخانه و سایت و تالار نشریات گرفته تا تشکل ها و نشریات دانشجویی، نشان دهنده ی نزدیک بودن آن تصویر به واقعیت است؛ اما سوالی که بی پاسخ می ماند این است که وضع موجود حاصل عملکرد کیست؟ و سوال مهم تر آنکه چه کسانی با عمل نکردن به وظیفه ی خود برای تغییر شرایط ، باعث تداوم آن شده اند؟
ناگفته پیداست که در کشور ما راحت طلبی و تنبلی و بی انگیزگی از خصلت های عمومی مدیران و بویژه مدیران دولتی و به طور اخص مدیران بخش های آموزشی و دانشگاهی است و مدیران اگر بتوانند گاه گاهی - و در دانشکده ی ما به علت رام بودن دانشجویان چند سال یکبار- اعتراضات دانشجویان را سرکوب یا به لطایف الحیل رفع و رجوع کنند کارنامه ی خود را موفق ارزیابی می کنند، و بنابراین جواب سوال اول تا حدود زیادی روشن است اما پاسخ دادن به سوال دوم ما را با موقعیت هایی بسیار تلخ تر و خجل کننده تر روبرو و شانه های ما را با مسئولیتی بسیار سنگین آشنا میکند.
بالطبع سهم خجلت و اسف آن بیشتر نصیب دانشجویان قدیمی، و سهم احساس مسئولیت آن نصیب دانشجویان جدیدتر است.
هر چند بسیاری از ما هنوز زمان را برای اینکه مسئولیت و وظیفه ای متوجه مان باشد بسیار زود میدانیم اما واقعیت این است که پیشتاز شدن برای احقاق حقوق جامعه و ایجاد تحولات اساسی و مثبت، خصلت جدایی ناپذیر قشر تحصیلکرده و بویژه دانشجویان بوده است.
در این بین آنچه بسیار تعجب برانگیز و به تعبیری تلخ - اما رساتر - شرم آور است این که دانشجویان نه تنها به وظیفه ی اجتماعی خود عمل نمی کنند بلکه در مقابل پایمال شدن حقوق مسلم خودشان نیز بی تفاوت بمانند که زشت ترین جلوه ی این بی تفاوتی را می توان در عملکرد تشکلهای دانشجویی مشاهده کرد. عملکردهایی که جز با داشتن طبع طنزی قوی ، نمی توان حق مطلب را در موردشان ادا کرد. بحث در مورد تشکل های دانشجویی به خاطر حیاتی بودنشان مجالی بسیار فراخ تر می طلبد اما فعلا اکتفا به این مختصر میکنم که انجمن اسلامی به عنوان اصیل ترین تشکل دانشجویی که به خاطر خصلت دموکراتیک بودن، نماینده ی هویت فرهنگی و سیاسی مطالبات صنفی دانشجویان است به تبع موکلانش به خواب عمیق زمستانی فرو رفته و به هیچ یک از وظایف خود حتی در سطحی حداقلی عمل نکرده است . شورای صنفی نیز در بی تفاوتی و کان لم یکن بودن کار را به جایی رسانده که به گمانم برای خبر گرفتن از آن هیچ مرجعی مناسب تر از مرده شورهای بهشت زهرا نباشد.
مسئله ی دیگری که معنایی حتی بیشتر از این بی تفاوتی دارد، نبودن حداقل یک نشریه ی فعال در سطح دانشکده است تا به عنوان وسیله ای بسیار کم هزینه ، بتواند منعکس کننده ی مطالبات دانشجویان باشد که این نیز هم معلول و هم علت بسیاری از کاستی ها می باشد.
در چنین شرایطی یک نشریه ی دانشجویی شاید بتواند بهترین گزینه برای یک شروع باشد. شروع یک حرکت، حرکتی از “نبودن” به سمت “بودن”؛ چگونه بودن بماند برای بعد…

الف ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 



             « برخورد تمدن ها، یک آرزو – گفتگوی تمدن ها، یک واقعیت »

منصور حاج باقری



هنگامی که نظریه ی برخورد تمدن ها از سوی ساموئل هانتینگتون مطرح شد بسیاری از تحلیلگران آن را نظریهای سیاسی ارزیابی نمودند و از آن به عنوان استراتژی جدید سیاست خارجی دولت آمریکا نام بردند در مقابل، طرح گفتگوی تمدنها که از سوی آقای خاتمی بیان شد با استقبال اندیشمندان مواجه گشت. دلیل این امر ایدئولوژیک بودن و نه سیاسی بودن گفتگوی تمدن ها است.
با بررسی مبانی یا رئوس این دو نظریه به نکته ی فوق پی خواهیم برد.
الف) برخورد تمدن ها: هانتینگتون در طرح خود به پیشگویی تاریخی می پردازد و آینده ی جامعه ی بشری را پیش بینی می کند و می گوید که در آینده، به دلیل تشدید تضاد میان ملل، شاهد خشونت و ستیزی فراگیر خواهیم بود که این در نهایت به غالب شدن یکی از کشورها می انجامد و در این راستا پیشنهاداتی ارائه میکند تا دولت آمریکا با به کار بستن آنها، مبدل به کشور غالب گردد او همچنین به عوامل این اختلافات نیز اشاره دارد و منشاء تمام آن ها را اختلافات فرهنگی میداند از جمله این عوامل میتوان به موارد زیر اشاره نمود: ۱)تمدن های گوناگون اختلافاتی اساسی دارند که این اختلافات قابل چشم پوشی نیستند و لذا منجر به برخورد تمدن ها می شوند. ۲)مذاهب باعث افزایش فاصله ی میان انسان ها گشته اند همچنین او از تمدن اسلامی به عنوان تمدنی خطرناک یاد کرده و غربِ آینده را در چالش بزرگی با کشورهای اسلامی می بیند. ۳)تنش هایی که در اثر تشدید حس ملی گرایی افراطی (ناسیونالیستی) و نیز جنگ هایی که در اثر بحران هویت پدید آمده است. ۴)هیچ کشوری با کشور دیگر منافع استراتژیک ندارد و در واقع جامعه ی جهانی امری خیالی و موهوم است.
در اینجا باید به تقسیم بندی تمدن ها از نگاه هانتینگتون نیز اشاره نمود. او همه ی فرهنگ ها و تمدن های جهان را در هشت تمدن بزرگ خلاصه می کند: تمدن غرب، تمدن ژاپنی، تمدن کنفوسیوس، تمدن هندی، تمدن اسلامی، تمدن اسلاو ارتدکس، تمدن آمریکای لاتین و تمدن آفریقایی. البته او تمدن آفریقایی را تمدنی فرعی و ناکارآمد در نظریه ی برخورد تمدن ها محسوب می کند در ضمن، یأس و نومیدی که نسبت به عدم تحقق برخورد تمدن ها در نوشته ها و صحبت های هانتینگتون دیده می شود باعث شده تا این نظریه در حد یک آرزو تنزل یابد.
ب) گفتگوی تمدن ها: مهم ترین پاسخی است که از سوی آقای خاتمی - اندیشمند و رئیس جمهور فرزانه ی ایران - به طرح برخورد تمدن ها داده شد این ایده به این امید مطرح شدکه با این گفتگو نخستین گام های ضروری برای تحقق عدالت و آزادی جهانی برداشته شود بواقع طرح گفتگوی تمدن ها راهی است که ما را به سوی اهدافی بزرگ و متعالی رهنمون
می سازد. آقای خاتمی ، تمدنها را که ساخته ی بشر هستند بر سه مرحله استوار می سازد: ۱)تولد ۲)بالش ۳)مرگ. و مرگ تمدن ها را هنگامی امکان پذیر می داند که تمدن ، دیگر از
عهده ی پاسخگویی به سوالات و رفع نیازهای انسان برنیاید . همچنین شاخصه ی انتقال در تمدن ها معمولا موجب پویایی بیشتر آنها گشته است. طراح گفتگوی تمدن ها، با احاطه ی کامل به تاریخ فرهنگی بشر و ملتها نظریه ی خود را بیان نموده و این نکته ای است که گفتگوی تمدن ها را به واقعیت نزدیک تر می سازد.
در طرح گفتگوی تمدن ها گفته می شود که فرهنگ ها و تمدن ها ضمن اختلافاتی که دارند، نقاط اشتراک فراوانی دارند به صورتی که تقویت اشتراکات تمدنی میتواند موجب کمرنگ شدن اختلاف های تمدنی و نه از بین رفتن آنها شود . در این طرح، تکتک افراد جامعه ی بشری میتوانند ایفای نقش کنند و در بعدی دیگر همه ی تمدن ها و فرهنگ ها می توانند در تحقق یک تمدن جهانی مشارکت داشته باشند (نکات اخیرالذکر که کاملا در تقابل نظریه ی برخورد
تمدن ها می باشد ). هم چنین در عرصه گفتگوی تمدن ها، ادیان و مذاهب نقش اساسی دارند و در واقع گفتگوی ادیان یکی از زیرساخت های اصلی گفتگوی تمدن ها است هرچند که از حساسیت ها و تعصبات نابجای دینی به عنوان یکی از موانع جدی بر سر راه گفتگوی تمدن ها یاد می شود.
البته گفتگوی تمدن ها بدون قبول اصل آزادی بیان و تحمل عقیده ی مخالف امکان پذیر نیست و بدین جهت باید ضمن رعایت این اصل به منطق نیز پایبند بود ، آنگاه گفتگوی تمدن ها دانشگاهی خواهد شد برای پرورش آدمیان و جامه ی واقعیت خواهد پوشید.

الف ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نظام جهانی پس از تحولات عراق



انجمن اسلامی دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران در ساعت 2 بعد از ظهر روز دوشنبه،‌ اول اردیبهشت ۸۲ ، پذیرای دکتر مجتهدزاده، استاد جغرافیای سیاسی و مدیر عامل بنیاد یوروسیک لندن، در تالار کمال این دانشکده بود.
دکتر مجتهدزاده در ابتدای سخنرانی خود با موضوع «نظام جهانی پس از تحولات عراق» بر این نکته تاکید کرد که «آن‌چه من می‌گویم نسبت به آن‌چه در پوشش خبری، در این کشور (ایران) صورت گرفت مطالبی است کاملاً نو شاید قبول کردنش دشوار باشد.»
وی با عمیق خواندن تحولات اخیر از دید سیاسی. طرح این موضوع را که این جنگ حمله به جهان اسلام، برای نفت یا کمک به اسرائیل و … بوده را مجموعه‌ای از تصورات غلط برشمرد و دلیل آن را تجزیه و تحلیل حوادث، بر اساس قواعد جهان گذشته دانست: «آن‌ها توجه نکرده‌اند که اصول و قواعد جهان نو فرق می‌کند.»
پس از آن دکتر مجتهدزاده به مسائل ۱۲سال گذشته -از ۱۹۹۰ به این سو- در عرصه‌ی بین‌الملل،‌ فروپاشی شوروی و تحولات پس از آن پرداخت و آن را چون کتاب تاریخ جهان پست مدرن دانست که از این تاریخ تا سال ۲۰۰۱ مقدمات آن نوشته شده است. در فصل اول این کتاب حادثه‌ی ۱۱ سپتامبر و در فصل دوم بحران عراق مطرح شده است و ما باید منتظر باز شدن فصول آینده‌ی آن باشیم.
مدیر عامل بنیاد یوروسیک لندن، از جهانی شدن در جهان امروز به عنوان یک توطئه نام برد،‌ چرا که «مهم روند است و اگر ما به جهان نرویم، جهان به داخل خواهد آمد؛ با قواعد خودش نه با قواعد ما.»
وی با اشاره به نفوذ صهیونیست‌ها در ساختار حاکمیت آمریکا و حضور نظامی ایالات متحده در خلیج فارس –حساس‌ترین منطقه‌ی جهان آینده- گفت:«با وجود قدرت بالای ایران و عربستان در منطقه، حرف نهایی را اگر لازم باشد ایالات متحده در خلیج فارس می‌زند.»
دکتر مجتهدزاده به قلدرمآبی آمریکا اشاره کرد و افزود:«ایالات متحده می‌گوید جهانی می‌سازم که قواعد آن قواعدی است که من می‌گویم، نه آن‌چه سازمان ملل می‌گوید. ما با سازمان ملل متحد کاری نداریم؛ با افکار عمومی کاری نداریم؛‌ می‌خواهیم این کار را بکنیم و می‌کنیم. می‌خواهیم (قواعد) جهان کهنه را بشکنیم.»
وی سپس به رابطه‌ی ایالات متحده آمریکا با اتحادیه‌ی اروپا و به ویژه انگلستان و فرانسه پرداخت و مخالفت فرانسه را رودررویی مستقیم و از بیرون با ایالات متحده و سیاست انگلیس را نفوذ به زیر پوست ایالات متحده و مهار آن توصیف کرد.
مدیر عامل بنیاد یوروسیک لندن به تلاش بریتانیا برای واداشتن ایالات متحده برای عمل در چارچوب سازمان ملل متحد اشاره کرد و سه شرط بریتانیا را –که آمریکا آن‌ها را پذیرفته یا دست کم هنوز مخالفتی نکرده است- چنین برشمرد:
۱.همه‌ی امور زیر نظر سازمان ملل متحد باشد.
۲.به ایران و سوریه حمله نشود.
۳.تشکیل کشور فلسطین
دکتر مجتهدزاده پیروزی نظامی ایالات متحده را قطعی،‌ اما پیروزی سیاسی آن را دست نیافته دانست.
دکتر مجتهدزاده در جمع‌بندی خود، به سه نکته‌ی زیر که حاصل تحولات اخیر است اشاره کرد:
۱.تقویت بیش از پیش گرایش‌های منطقه‌ای
۲.گسترده شدن گرایش‌ها صلح، دموکراسی و حقوق بشر خواهی
۳.تقویت روابط کشورهای عضو اتحادیه‌ی اروپا علی‌رغم شکاف به وجود آمده میان آن‌ها

دکتر پیروز مجتهدزاده، استاد جغرافیای سیاسی و مدیرعامل بنیاد یوروسیک لندن در خاتمه در پاسخ به پرسشی در مورد رابطه‌ی ایران و آمریکا گفت؛«روابط اگر بخواهید برقرار شود –که من طرفدارش هستم- باید بر اساس اصولی باشد. باید بر اساس احترام متقابل و جبران خساراتی باشد که ایالات متحده به ما وارد کرده است.

نون ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

از عوارض‌ جامعه‌ مردسالار


آسیه امینی، روزنامه اعتماد
www.womeniniran.com



حدود پنج‌ دهه‌ پیش‌، یعنی‌ اوایل‌ دهه‌ 30 در یکی‌ از روستاهای‌ استان‌ گیلان‌ دخترکی‌ چکمه‌پوش‌، زیر گل‌ و لای‌ باران‌خورده‌ شالیزارهای‌ شمالی‌ برادرش‌ را در حالی‌ که‌ کت‌ و شلوار تمیزی‌ به‌ تن‌ داشت‌ بر شانه‌ گرفته‌ (به‌ قول‌ شمالی‌ها کول‌ کرده‌) و پیش‌ می‌رفت‌. می‌رفت‌ تا چند کیلومتر آن‌سوتر از خانه‌، برادر کوچکتر را از شانه‌ بر زمین‌ می‌گذاشت‌، لباس‌هایش‌ را مرتب‌ می‌کرد و می‌گفت‌: برو، من‌ اینجا منتظر می‌مانم‌ تا برگردی‌... و پسرک‌ به‌ مدرسه‌ می‌رفت‌ و خواهر بزرگتر، ساعت‌ها و ساعت‌ها زیر آفتاب‌ و باران‌، می‌نشست‌، لی‌لی‌ بازی‌ می‌کرد، درختها و خوشه‌ های‌ برنج‌ را می‌شمرد، صدای‌ پرندگان‌ را تقلید می‌کرد تا ... و مدرسه‌ تعطیل‌ شود و او برادر کوچکترش‌ را بر دوش‌ بگیرد و به‌ خانه‌ بازگردند. این‌ تصویری‌ است‌ که‌ بارها و بارها آن‌ را از زبان‌ مادرم‌ و در مورد یکی‌ از بستگان‌ نزدیکش‌ شنیده‌ام‌ و نیز حسرت‌ این‌ حرف‌ که‌ «ما دخترها را به‌ مدرسه‌ نمی‌فرستادند و فقط‌ پسرهای‌ خانه‌ حق‌ درس‌ خواندن‌ داشتند. شاید اگر ما هم‌ به‌ مدرسه‌ می‌رفتیم‌...» قطعا هم‌ همین‌ طور بود. از بین‌ آن‌ همه‌ دختر محروم‌ از تحصیل‌، چند نخبه‌ بیرون‌ می‌آمد؟ چند معلم‌، چند پزشک‌، چند پژوهشگر، چند مدیر، چند مهندس‌… حالا آن‌ پسرک‌ کت‌ و شلوارپوش‌ یک‌ جراح‌ قلب‌ حاذق‌ در پایتخت‌ است‌ و آن‌ دخترک‌ چکمه‌پوش‌، یک‌ خانم‌ خانه‌ دار مهربان‌ و البته‌ هنوز هم‌ خواهری‌ دلسوز! و پنجاه‌ سال‌ از آن‌ ماجرا گذشته‌ است‌. تصاویر، به‌ نظر دور می‌رسند. مثل‌ فیلمی‌ سیاه‌ و سفید، از روزگاری‌ دور که‌ این‌ روزها تاریخ‌ مصرف‌ ندارد. اما اشتباه‌ کرده‌ایم‌. در عرض‌ این‌ پنجاه‌سال‌ اتفاقات‌ زیادی‌ رخ‌ داده‌ است‌، از تغییر نظام‌ سیاسی‌ تا بارها و بارها تغییر نظامهای‌ فرهنگی‌ ، آموزشی‌ و … اما واقعیت‌ این‌ است‌ که‌ برنامه‌ریزان‌ فرهنگی‌ و آموزشی‌ کشور وقتی‌ طرحی‌ را پیشنهاد می‌کنند که‌ نتیجه‌ آن‌ فقط‌ و فقط‌ جلوگیری‌ از ورود دخترانی‌ به‌ دانشگاههای‌ کشور است‌ که‌ هوش‌، ذکاوت‌، توانمندی‌ و تلاش‌شان‌ بیش‌ از پسران‌ همین‌ مرز و بوم‌ است‌، باید بپذیریم‌ که‌ هنوز در پنجاه‌سال‌ پیش‌ خودمان‌ دست‌ و پا می‌زنیم‌. طرح‌ پذیرش‌ یکسان‌ دختران‌ و پسران‌ در مراکز آموزش‌ عالی‌ کشور در شرایطی‌ مطرح‌ می‌شود که‌ یکی‌ دو سالی‌ است‌ تعداد دانشجویان‌ پذیرفته‌ شده‌ در این‌ مراکز از تعداد پسران‌ داوطلب‌ بیشتر شده‌ است‌. آیا این‌ تنها راه‌ و بهترین‌ راه‌ است‌؟چطور است‌ پیشنهاد کنیم‌ اگر در زاد و ولد چند سال‌ آینده‌ کشور نیز سرشماری‌ها نشان‌ داد که‌ تعداد دختران‌ بیش‌ از پسران‌ بود، مازاد آنها را زنده‌ به‌گور کنیم‌ که‌ این‌ تعداد برابر شود؟! شاید اگر این‌ همه‌ ادعا پشت‌ سرمان‌ نبود مبنی‌ بر توسعه‌ فرهنگی‌ و افزایش‌ مشارکت‌ بانوان‌ و ... این‌ مسائل‌ راحت‌تر پذیرفته‌ می‌شد یا دست‌کم‌ قبول‌ این‌ نکته‌ که‌ از پنجاه‌سال‌ پیش‌،چند قدم‌ بیشتر جلو نیامده‌ایم‌.

***



”یک دقیقه سکوت به احترام آقای گلستان“


عیسی مستور



کاوه گلستان در عراق کشته شد. خبر همین بود. از دوستی شنیدم و خشکم زد. پای تلویزیون که نشستم هر چه بخواهی در مذمت جنگ و هجوم بیگانگان در عراق گفته می‌شد، اما دریغ از یک کلام برای کاوه، از مرگ خبرنگار الجزیره، از بمباران خبرگزاری‌ها، از سانسور اخبار توسط نیروهای مهاجم، از تجمعات اعتراض‌آمیز، از همه چیز به جز مرگ گلستان.
کاوه گلستان عکاس، فیلمبردار و فیلمساز ایرانی که در سراسر دنیا برای حرفه‌ای‌ها نامی آشناست، در کشور خود حتی مرگش هم سانسور می‌شود، حتی نامش. باکی نیست. او در عکاسی حرفه‌ای معتبرترین جایزه‌ها را گرفته است. بهترین فتوژورنالیست‌های ما به شاگردی او افتخار می‌کنند. سابقه‌ی سال‌ها همکاری حرفه‌ای با BBC و Timeهم چیز کم و در دسترسی نیست.
سالیان سال گذاشتن عمر و جان خود در میدان جنگ هشت ساله، قائله‌ی کردستان، حلبچه، انقلاب 57 و … هم که جای خود دارد. دغدغه‌ی انسان هم دستمایه‌ی همیشگی کارهایش بود.
با این همه او دیگر چه حاجتی به رسانه‌های دولتی دارد که بگویند که بود یا نگویند یا برایش چه اهمیتی دارد که آقای کروبی گرامی که در ضمن رئیس مجلس اصلاحات هم هست از همه‌ی خبرنگاران کشته شده یادی کند جز او که از همه سر بود.
در ثانی او که دیگر نیست تا این چیزها برایش فرقی کند. ماییم که هستیم و این‌گونه هستیم و گاهی شرممان می‌شود که هستیم، عادت کرده‌ایم، البته. مگر شاملو و گلشیری و محمود را هم به یاد داریم که چگونه به اطلاع مردم رساندند. خیلی هم سعی کردند که هدایت را، فروغ را، جمالزاده را ،حتی، از یاد ببریم که نبردیم.
باری کاوه گلستان هم رفت و جامعه‌ی فرهنگی ایران باز هم یکی دیگر از مفاخر و فرهیختگان حقیقی خود را از دست داد. کاوه گلستان آن کارها را که باید می‌کرد، کرد و رفت. اما این‌جا ماییم و خاطره‌ی او و عکس‌هایش که هرکدام یک دنیاست در قابی کوچک و البته، جای خالی‌اش که آن‌هم از شما چه پنهان، یک دنیاست.

شین دال ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زن در بطن رویا ایستاده و واقعیت در برابر او بود.
خیال می کرد، خیالش کمی رنگ فکر به خود گرفته بود. لبانش وجدان های مرده ی گذشتگان را به محکمه می کشید.
دروغ گفته اند،
به ما دروغ گفته اند.
به آسمان نگاه می کرد، به تاریکی گورآلود ابرها. زمان چهره اش را به دنبال خود می کشید و او ایستاده بود.
نه، … دیگر نمی توانست. دیگر نه می توانست بایستد و نه به دنبال کسی برود.
میخواست تنها رفتن را امتحان کند. میخواست دره های زندگی را زودتر از مردش کشف کند. لذت برخاستن بعد از افتادن را بچشد، بدون اجازه زندگی کند.
تصمیم گرفته بود
«امشب یا فردا، راه خواهم افتاد
حتما راه خواهم افتاد.»

مستانه

***

چهار شعر کوتاه از امیر حسین عرفی

جبر جویبار،
ماهی را با خود می برد
و مرغ ماهیخوار را.

بارش باران،
در عصر پائیزی
از شکاف سقف ها فرو می ریخت.



لبخند دختری را در راه دیدن؛
برنگشتن و به راه خود ادامه دادن
جاده یک طرفه است!

باران می بارید
و آفتاب می تابید
در عروسی شغال ها.

 

***



این شعر برای من پیراهن نمی‌شود
این پیراهن برای تو
من؛
تنها بهانه‌ای است
که سال‌های دیگر در کار نباشد
شاید سال دیگری…

آرش مسرور